کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
روشنکروشنک، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

روزهای شیرین با تو بودن

شروع هفته ی 32

سلام عشق مامان  خوبی؟ امروز 31 هفته رو تموم کردیم به لطف خدا امیدوارم بقیش هم به خوشی یگذره  من برای داشتن و به دست اوردن تو خیلی سختی کشیدم و هر بلای سرم اومد رو به جون خریدم و برای تو از جونم هم میگذرم.  تو این مدت وزن اضافه کردم که فدای سرت ولی از اینکه بابایی درک نمیکنه خیلی ناراحتم و دلم میگره. امشب رفتم پیشش بشینم میگه برو اون ور بشین سنگین وزنی مبل میشکنه. خوب دلم گرفت. هر کی من رو درک نکنه باباییی باید درک کنه. بابای که میدونه من تو چه وضعیتیم. خوددکتر جلوی بابا چند بار هشدار داد هر گونه پیاده روی و فعالیت زیاد ممنوع!!!!!  امشب دلم از دستش گرفت  و راستش رو بخوای چند قطره اشک هم اومد ازچشمام....
30 خرداد 1393

ماه هشتم

عشق مادر  به لطف خدا امروز وارد ماه هشتم شدیم. خدا رو شکر. از خدا میخوام که همون طوری که تا الان نگهدارت بوده از این به بعد هم نگهدارت باشه تو همه ی مراحل زندگیت. از جنینی گرفته تا پیری.  خدایا خودت مواظب همه ی دونه های بهشتی باش. 
22 خرداد 1393

هفته ی 30

پسر گلم الان تو هفته ی 30 هستی و اگه خدا بخواد 8 هفته دیگه میبینمت  قربونت برم که هر روز که میگذره عاشقتر میشم. هنور نتونستم به اروم شدنت تو بعضی روزا عادت کنم. ولی باید سعی خودم رو یکنم که اذیتت نکنم.  خاله ساحل گفته بود کم کم حرکتت فرق میکنه. وای که راست گفت. خیلییییییییییییی با حال شده حرکاتت. انگار که خودت رو میمالی به در و دیوار شکمم. شکمم رو کج و کوله میکنی. یعضی وقتها واقعا خندم میگیره.  ساعت ها میشینم و زل میزنم به شکمم که یه وقت این صحنه ها رو از دست ندم  از یه طرف دوست دارم زودتر بگذره و اون روی ماهت رو ببینم  از یه طرف هم دوست ندارم این روزا تموم شه و دلم برای این روزهات تنگ میشه  ...
17 خرداد 1393

:(

سلام عشقم  امروز روز پنجم بود که باز من رو از اون حرکات دلنشینت داری محروم کردی.  وقت دکتر داشتم. خدا رو شکر خود افلاطونیان بود. معابنه کرد. برای این بی حرکت بودنات در طولانی مدت بهم هشدار داد. گفت بعد هر وعده غذا باید 5 تا حرکت کنی. تا دو وعده غذایی بشمارم اگه کمتر از 5 تا بود برم بیمارستان.  5 تا بخوره تو سر من. تو یه دونه هم نه بعد ناهار نه بعد شام حرکت نکردی. حتی حرکت کوچیک. دیگه واقعا گریه م رو در اوردی.  اخه مامان چرا اینحوری میکنی؟ من فقط از این حرکات هست که از سلامت تو با خبر میشم. مامان تو که میدونی من چقدر برای داشتن تو التماس خدا رو کردم. الانم همش دارم التماس خدا رو میکنم برای سالم بود تو . ...
5 خرداد 1393
1